شمه‌ای از زندگینامه ورزشی

قهـرمان و پیشكسوت كشتی‌ خراسـان
حسین جباری

« به نام ایزد بی‌همتـا»

با یاری خداوند متعـال و بزرگ ؛
بنا داریم از این پـس زندگینـامه، خاطرات تلخ و شیرین، حوادث زندگی، مقام‌های قهرمانی، حرفهای دل و خلاصه آن چه خواندنی ا‌ست از پیشكسوتان و قهـرمانان را همـراه با عكس و سایر مدارك آنان به رشته‌ی تحریر درآوریم، در این راه جناب آقای مجیـد عباسی ریاست محترم كمیته چاپ و نشر انجمـن كه خود از قهـرمانان با سابقه كشتی و به جهت صفات اخلاقی و پهلوانی مورد علاقه‌ی وافر جامعـه‌ كشتی می‌باشـد ما را همراهی خواهنـد نمود و قرار بر این شد كه هر كدام از پیشكسوتان محترم كشتی كه میـزبان نشست ماهانه می‌شود زنـدگی‌نامه اش به چاپ رسـد . این شانس این بار نصیب آقای حسین جباری گردید آنچه می‌خوانید زبان حال این عزیز می‌باشد.

شمه‌ای از زندگی ورزش حسین جباری
در سالهای نوجوانی و جوانی
تقدیم به :
سروان ، پیشكسوتان مربیان و دوستان كشتی استان خراسان رضوی

با یاد خداوند بزرگ
با یاد حق قلم بدست می‌گیرم و خلاصه‌ای از زندگی ورزشی خودم كه سالهای زیادی را صرف این ورزش ملی و سخت كرده‌ام را بر روی صفحات كاغذ سفید می‌آورم. امیدوارم كه تا بدین‌جا توانسته باشم با ورزش و خدمت به جامعه مثمرثمر و مفید قرار گرفته باشم.

اینجانب حسین جباری فرزند علی كه در سال ۱۳۳۱ در خانواده‌ای مؤمن و معتقد در شهر مقدس مشهد محله میدان شهدا پا به عرصه وجود نهادم از دوران طفولیت به مدرسه طوسی جهت كسب علم و دانش روانه شدم در همان زمان حس كردم كه با جست و خیزهای كودكانه و پر از انگیزه، وجودم انباشته از انرژی برای فعالیت‌های بیش‌تر است. حدود كلاس سوم و یا چهارم بودم كه سعی می‌كردم با همكلاسیهای خودم در بین راه خانه و مدرسه مبارزه تن به تن داشته باشم تا بتوانم در بین آنها حساس برتری و بزرگی نمایم این انگیزه هرچه پیش‌ میرفتم در من بیشتر اوج می‌گرفت و به آرزوهای زیادی در ورزش فكر میكردم كه آیا می‌شود روزی من هم بتوانم در باشگاه‌های ورزشی شروع به تمرین كشتی كنم و قهرمان شوم و افتخاراتی برای كشورم بدست بیاورم؟ چون در محلی سكونت داشتیم كه چند تن از قهرمانان كشتی شهرمان در اطراف خانه ما زندگی می‌كردند. هر روز كه آنان را در میان راه خانه و مدرسه می‌دیدم احساس غرور می‌كردم و در دلم با خود می‌گفتم خدایا می‌شود روزی من هم مثل این افراد قهرمان و در میان مردم سرشناس و پهلوان باشم؟ هر از گاه سعی می‌كردم كه اگر بشود از یكی از مردان بزرگ محل خودمان مدد بجویم تا من را راهنمائی كرده و كمك كنند تا بتوانم مثل آنها در تمرینات كشتی شركت كنم و پا جای پای آنان بگذارم و به آرزویی كه در درونم موج می‌زند و آنهم قهرمانی است دست پیدا كنم.
* باید ذكر كنم در محل زندگیمان یك زمین چمن كاری و گل و گیاه وجود داشت كه روزها در موقع بیكاری در این بوستان مشغول بازی و فعالیت بودم و با بچه‌های محل سرشاخ می‌شدیم و باصطلاح كشتی می‌گرفتیم. در همین سالها بود كه به پیشنهاد یكی از اهالی محله و معرفی ایشان بنده به یك باشگاه كشتی بنام باشگاه ورزشی گلكار كه خیلی هم در سطح مشهد معروف بوده و پهلوانهای زیادی از این باشگاه به قهرمانی استان و كشور و حتی جهان رسیده بودند معرفی شدم من هم از روز بعد به سفارش بزرگان محله به باشگاه گلكار رفتند و زیر نظر مربی وقت آنجا تمرینات را شروع كرده و بعد از چند ماهی كه از نظر بدنی و كمی در فنون اولیه كشتی قهارت یافته و با این رشته پهلوانی آشنا به یكی دیگر از باشگاههای بزرگ و معروف شهرمان بنام باشگاه خیام كه واقع در بازارچه سراب یا كوچه مُقبل بود رفتم و زیر نظر مربی آن باشگاه كه تمامی قهرمانان و پهلوانان استان و ایران و جهان در آنجا جمع بودند شروع به تمرین كردم. مربی آن باشگاه نامی كسی نبود جز استاد مسلم جناب آقای كریم محمدیان كه حق عظیمی به گردن تمام كشتی‌گیران استان خراسان بزرگ دارد.
بنده تمرینات كشتی را در ‌آن باشگاه بزرگ و قدیمی شروع كردم و با جديّت در تمرینات شركت می‌كردم به قول قدیمی‌‌ها سر از پا نمی‌شناختم و هر روز بیشتر و با اشتیاق‌تر از روز قبل و زودتر از دیگران و با انگیزه و انرژی بی‌حد و فراوان پیشرفت می‌كردم.
گاهی از روزها آنقدر زود به طرف باشگاه خیام میرفتم كه با درب بسته آن روبرو میشدم در همانجا منتظر می‌ماندم تا درب باشگاه باز شود كه معمولاً آقائی بنام علی ثابتی (علی تارزان) برای باز كردن درب باشگاه میآمد و بنده را می‌دید كه با ساك ورزشی خودم در كنار درب ایستاده و با من صحبت می‌كرد و می‌گفت: پسرجان خیلی زود نیا در موقع خودش كه باشگاه می‌خواهد باز شود تشریف بیاور ولی من آنقدر تشنه كار و تمرین و تلاش برای رسیدن به سكوهای قهرمانی بودم كه نهایت نداشت.
روزها و ماهها و سالها سپری می‌شد سرما و گرما در تصمیم و پشت كار بنده اثری نداشت همچنان با شدت و صلابت به كار خودم ادامه می‌دادم.
باید عرض كنم كه در همین مدت تمرینات در باشگاه خیام بنده از تجربیات پهلوانان و قهرمانان زیادی كه در آنجا بودند از وجود و تجربیات ‌آنان سود بردم و آنها را در امر نیل به هدفم راهنمائی كردند. آن قهرمانان عبارت بودند از آقایان استاد توكل – حاج آقای خادم- مرحوم فخرائی- مرحوم وفادار و بزرگان دیگری كه به علت زیاد بودن اسامی از ذكر نام آنان خودداری می‌نمایم خدا از همه آنها راضی باشد و بنده نیز كمال تشكر و قدردانی را از تك تك آنان دارم.
در همان سالها بود كه تقریباً بنده یك كشتی‌گیر قرص و محكم از نظر بدنی و فنون شده بودم و كم‌كم با ید وارد گود مسابقات میشدم و خودنمائی میكردم.
در سال ۱۳۸۴ به توصیه یكی از ورزشكاران به باشگاه راه آهن قدم گذاشته؛ هر سال چندین مسابقه باشگاهی در سطح استان و كشور در شهر مشهد انجام می‌شد و چون در باشگاه خیام فقط قهرمانان و كشتی‌گیران تمرین میكردند آن با شگاه هیچ موقع تیمی نداشت و در مسابقات شركت نمیكرد.
آن باشگاه متخص به تمرینات كشتی‌گیران و به مربی‌گری استاد محمدیان. در همان زمان بود كه بنده به سفارش یكی دو تا از دوستان و قهرمانان به باشگاه راه آهن پیوستم تا برای اولین بار در مسابقه رسمی باشگاههای مشهد شركت كنم در آن پهنه مبارزه توانستم از خود مایع بگذارم و خودم را مطرح سازم. وقتی مربیان باشگاهها یك نوجوان را روی تشك كشتی در حال مبارزه دیدن بعد از مسابقه به سراغ بنده آمدند كه در مسابقات آینده در تیم‌های آنها شركت كنم در مسافرتی كه با تیم راه آهن داشتم و عازم مسابقه بودیم آقای بهمنی كه از قهرمانان خوب استان و كشور بودند در قطار به بنده پیشنهاد كردند كه اگر مایل باشم در تیم تاج آن موقع عضو شوم و در این باشگاه فعالیت كنم بعداً كه به مشهد رسیدیم بنده با سرپرست تیم راه آهن مشورت كرده و ایشان هم قبول كردند كه من در تیم تاج (استقلال) فعلی شركت كنم. سرپرست تیم راه آهن هم آقای رستمی بودند كه این لطف را در حق بنده روا دانستن و اجازه صادر كردند كه با این رضایتنامه بنده عضو تیم تاج آن زمان شدم و سه سال متوالی در این تیم زیر نظر حاج آقای آهنچی تمرینات مداوم و مرتب خودم را ادامه دادم و در چندین مسابقه‌ای كه با آن باشگاه چه در بین باشگاههای مشهد یا بیرون از مشهد و استان انجام دادم تا حدود زیادی توانستم پیروزیهای زیادی را برای خودم و باشگاه مربوطه فراهم سازم.
* در همان سال بود كه باشگاه خیام كه جایگاه تمرین تمامی كشتی‌گیران خوب و برتر مشهد و استان بود تعطیل شد و آن باشگاه به سالن تمرین بوكس در آمد و كشتی‌گیران از آ‌ن سالن به استادیوم تختی سعدآباد و سالن كشتی مرحوم صحرائی كوچ كردند كه در ‌آنجا نیز تمرینات زیر نظر استاد محمدیان و استاد حمید توكل برگزار بود.
من هم تمرینات خودم را در سالن صحرائی انجام میدادم و همان موقع بود كه با آقای حمید توكل بیشتر كار میكردم و از تجربیات و دانش ایشان بسیار سود بردم بطوریكه هر نواقصی كه در بدنسازی و فنون كشتی داشتم بوسیله ایشان و ارشاد مداوم این بزرگوار برطرف شد و تقریباً به كشتی‌گیری شش‌دانگ تبدیل شده بودم. جا دارد كه در همین‌جا از زحمات بیدریغ این بزرگوار تشكر و قدردانی كنم.
در سال ۱۳۵۲ مسابقات بنام جام گندم طلائی در سطح استان و بعد هم كشور برگزار میشد كه بنده هم در ‌آن سال توانستم در استان مقام اول را كسب نمایم و در مسابقات قهرمانی جام مذكور شركت نمایم و همراه تیم خراسان بزرگ در این جام حضور پیدا كنم.
در طول سه روز مسابقه بنده توانستم تمامی حریفان خودم را از سراسر كشور كه در این جام شركت كرده بودند یكی بعد از دیگری با تمام قدرت و شجاعت ضربه فنی كنم و به مقام قهرمانی این جام ارزنده دست پیدا كنم و در سكوی اول این مسابقات قرار گیرم و ضمناً چون بنده تمامی حریفان را با ضربه فنی شكست داده بودم بعنوان ستاره مسابقات انتخاب شدم كه جام جداگانه از ولیعهد وقت دریافت نمودم كه بسیار جای سرافرازی و پیروزی داشت. آن شب با بودن بسیاری از شخصیتهای بزرگ مملكتی در سالن باعث غرور و شادمانی اینجانب گشته بود و شب بیادماندنی بود. تیم خراسان هم به مقام اول رسیده و جام ولیعهد را از آن خود ساخته و به مشهد آوردیم كه جامی بسیار بزرگ و زیبا بود كه در سازمان تربیت‌بدنی در قسمت كاپ‌ها و مدالها كسب شده بوسیله تمامی ورزشكاران در رشته‌های مختلف جاسازی شده بود و عموم مردم كه به اداره سازمان تربیت بدنی رفت و آمد داشتند میتوانستند از آن مجموعه زیبا دیدن كنند بخصوص از آن جام قشنگ و پرافتخار.

یك خاطره از دوران كشتی:

این خاطره شیرین و بیادماندنی برای بنده و اعضاء تیم كشتی خراسان در آن سال بسیار جالب و زیبا بود. بیاد دارم وقتی مسابقات به اتمام رسید و اعضاء تیم خراسان عازم مشهد شدیم نزدیك به ایستگاه قطار مشهد آقای محمدیان اشاره كردن كه تمامی تیم باید لباس گرمكن ورزشی را به تن كنیم چون خبر داده بودند كه مردم ورزش دوست مشهد جهت قدردانی از زحمات كشتی‌گیران خراسان به ایستگاه راه آهن ‌آمده تا قهرمانان خود را از نزدیك استقبال كنند و شادمانی داشته باشند ما همگی با لباسهای متحدالشكل ورزشی آماده تا اینكه قطار به ایستگاه مشهد وارد شد وقتی از قطار پائین آمدیم و به سالن ایستگاه رسیدیم با انبوهی از مستقبلین روبرو شده كه همه حلقه‌های گل بدست داشتن و با فریاد و شادی و هله‌هله از ما قدردانی میكردند بنده چنان حالی پیدا كرده بودم كه نگو و نپرس خودم را در ‌آسمانها میدیدم وقتی از سالن راه آهن بیرون آمدیم دوباره وارد شوك شدیم چون چند جیبپ روباز ارتشی را آراسته و گل زده بودند كه هر دو سه نفر در یك جیپ قرار گرفته و اتومبیلی هم با بلندگو وصل شده جلو این چند دستگاه جیپ حركت میكرد و در خیابانهای پر جمعیت و مركز شهر در طردد بودیم و مردم همچنان در كنار خیابانها ایستاده و برای گفته‌های سخنران و مجری كه در بلندگو صحبت میكرد و از فتوحات ما تعریف میكرد كف میزدند و هورا می‌كشیدند كه از یك طرف باعث غرور شادمانی و تشویق ما كشتی‌گیران میشد و ما را به هدف بزرگتری سوق میداد و از طرفی هم تشویق برای نوجوانان و جوانان برای شركت در تمرینات و ورزش كردن میشد و با این كار در روزهای آینده جوانان بیشتری برای شروع به تمرین كشتی به باشگاهها سرازیر شدند تا كه بتوانند در آینده قهرمانان این مرز و بوم باشند این خاطره شیرین و فراموش نشدنی را هیچگاه از یادم نمی‌برم و همیشه در ذهن بنده نقش بسته و خوشحال هستم نه تنها بنده بلكه تمام اعضاء تیم ‌آن موقع حس مرا دارند.
* بعد از مسابقات قهرمانی جام ولیعهد بنده به یك وزن بالاتر یعنی در وزن ۵۲ كیلوگرم خودم را آزمایش كردم چون وزن زیادی باید از بدن خود كم میكردم و این كاهش وزن باعث اذیت و ‌آزارم میشد مرا از گرفتن كشتی خوب باز میداشت و انگیزه مرا كم می‌كرد برای همین به یك وزن بالا رفتم.
در سال ۱۳۵۱ مسابقات كشتی قهرمان استان برگزار شد بنده از تیم مشهد شركت كرده و توانستم در وزن ۵۲ كیلوگرم در سطح استان تمام حریفان خودم را شكست دهم و به مقام اول استان دست پیدا كنم.

در همان سال مسابقه‌ای بین تمام ۵۲ كیلوهای استان كه (به قول قدیمی‌ها) ریز و درشت شركت داشتند كه من هم در وزن ۵۲ كیلوئی شركت نمودم و توانستم تمامی حریفان را شكست دهم و به مقام اول ۵۲ كیلوئی‌های تمام استان كه تعداد زیادی شركت كننده بود برسم.

بعد از قهرمان شدنم بوسیله آقای محمدیان و هماهنگی فدراسیون كشتی بنده را به تیم ملی دعوت كرده و توانستم در اردوی تیم ملی كه در امجدیه و یا شهید شیرودی فعلی بود شركت كنم تا خود را مهك بزنم و در میان بزرگان كشتی خودنمائی كنم كه در این اُردو آقای كاظم فلاحی سرپرستی تیم كشتی خراسان را بعهده گرفته بود از ‌آموخته‌های او زیاد آموختم و خودمان را برای جام آریامهر كه آن‌زمان برگزار میشده آماده می‌ساختیم كه بنده در وزن ۵۲ كیلوگرم شركت داشتم و بعد از دو دوره كه از حریفان خود پیش افتادم و برنده شناخته شدم در دور سوم با بدشانسی روبرو شده و در برابر حریف سوم خود چون فشارهای زیادی به بنده آمده بود مقاومت بدنم كم شده باعث آسیب‌دیدگی در بدن من شد كه دكتر مسابقات اجازه ادامه مسابقه را به من نداده و اجباراً من از دور مسابقات كناره‌گیری كردم و تا مدت زیادی به مداوا و بهبود آسیب‌دیدگی خودم پرداختم.
بعد از بهبودی دوباره تمرینات خود را از سر گرفته و مشغول تمرین مرتب شدم در همان سال یعنی سال ۱۳۵۲ خدمت سربازی بنده بود كه عازم خدمت مقدس سربازی شدم و دوباره بمدت شش‌ماه از تمرینات جدی دور بودم تا خدمت مقدماتی به پایان رسید دوباره تمرینات را از سر گرفته و به روزهای اوج رسیدم باید در اینجا از افسر ورزش و فرمانده گروهان خودم تشكر كنم كه به بنده اجازه دادند تا در تمرینات كشتی شركت كنم و در مسابقات ارتشهای كشور شركت نمایم و در این مسابقات توانستم به مقام اول ارتشهای كشور دست پیدا كنم.

بعد از پایان خدمت سربازی تقریباً برنامه زندگی بنده كمی فرق كرد یعنی از ورزش كشتی تقریباً كناره‌گیری كردم و برای یك زندگی تازه وارد بازار كار و تلاش شدم كه تا سال ۱۳۵۴ با تمام توان و كوشش در صحنه شغل و كار فعالیت زیاد داشتم و یك زندگی تقریباً ایده‌آل و خوبی برای خودم تشكیل داده و در همان سال با دختر مورد علاقه خودم تشكیل زندگی جدیدی را به جرگه متأهلین پیوستم و به خواست خداوند متعال زندگی پر شور و شوق داشتیم كه حاصل این وصلت تاكنون منجر به پنج فرزند ۴ پسر و یك دختر كه همگی در صحت سلامت و مشغول كار و زندگی هستند و میتوانم بگویم كه یك خانواده ورزشی هستیم كه در طول هفته‌ها و سالها در كنار هم به تفریح و ورزش مشغول هستیم در تمام ایام بیكاری به ورزش و حركت و تلاش مشغول هستیم.

باید در این موفقیت سالهای تلاش و خوشبختی از همسر خوبم تشكر كنم كه در طول چندین سال زندگی مانند كوهی استوار در پشت من قرار داشتند و هیچ وقت پا پس ننهاده و همیشه و همه وقت یار و مددكار بنده بوده چه در سنگر كار و چه در سنگر خانه و تربیت فرزندانمان بنده دست ایشان را میبوسم و سر تعظیم در پیشگاه ایشان فرود می‌آورم و با تمام ایثار و گذشت و فداكاری كه ایشان داشتند قدردانی و تشكر می‌كنم خدایش از ایشان راضی و خشنود باشد و با تشكر از فرزندانم كه همیشه بازوی توانای من و همسرم بوده‌اند.
باید بگویم كه كم‌كم سخنان خود را با یك رباعی كوتاه از پهلوان پوریای ولی خاتمه می‌دهم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هشت − سه =