زندگینامه ورزشی

قهـرمان و  پیشكسوت كشتی‌ خراسـان و ایران
غلامعلی عاقلتر

« به نام ایزد بی‌همتـا»
با یاری خداوند متعـال و بزرگ ؛
بنا داریم از این پـس زندگینـامه، خاطرات تلخ و شیرین، حوادث زندگی، مقام‌های قهرمانی، حرفهای دل و خلاصه آن چه خواندنی ا‌ست از پیشكسوتان و قهـرمانان را همـراه با عكس و سایر  مدارك آنان به رشته‌ی تحریـر درآوریم، در این راه جناب آقای مجیـد عباسی ریاست محترم كمیته چاپ و نشر انجمـن كه خود از قهـرمانان با سابقه كشتی و به جهت صفات اخلاقی و پهلوانی مورد علاقه‌ی  وافر جامعـه‌ كشتی می‌باشـد   ما  را همراهی خواهنـد نمود و قرار بر این شد كه هر كدام از پیشكسوتان محترم كشتی كه میـزبان نشست ماهانه می‌شود زندگی‌نامه اش به رشته تحریر درآید .
و این روند ادامه خواهد داشت تا با یاری خداوند بزرگ در پایان كار این مجموعه به صورت كتابی ارزشمند بچاپ رسیده و به جامعه كشتی خراسان بزرگ تقدیم گردد.

شمه ای از زندگی ورزشی و خاطرات تلخ و شیرین غلامعلی عاقلتر

من در سال ۱۳۲۳ در خانواده  متدین پا به عرصه وجود نهادم كه نام مرا غلامعلی نهادند. دوران طفولیت و نوجوانی را به بازی در محله با بچه های محله خودم هر روز سپری می كردم كه بیشتر این بازیها منجر به دعوا و كشتی گرفتن و سرشاخ شدن می شد.
باید عرض كنم كه در سن هفت سالگی در دبستان كاتب پور مشغول تحصیل شده و بعد از پایان دوره ابتدائی به دبیرستان این یمن چهارراه دكترا رفته و در آنجا مشغول تحصیل علم و دانش شده و بعد از پایان دوره سیكل اول به علت شلوغی بیش از حد مرا از دبیرستان اخراج كرده و سیكل دوم را ادامه ندادم و در همین موقع بود كه خودم را برای خدمت مقدس سربازی آماده می كردم و وارد خدمت نظام شده و به بیرجند رفته و دوره شش ماهه اول سربازی را در این شهر گذراندم و بعد از دوره تعلیمات ابتدائی به استان كرمان منتقل شده و در آنجا مشغول به خدمت سربازی بودم در همین كرمان بود كه چند تن از هم خدمتی های بنده به شهر رفته و برای تمرینات كشتی شركت كرده بودند من هم در روزهای بعد با آنها به باشگاه كشتی كرمان نزد آقای ایران منش كه از داوران كشتی كشور هم بودند زیر نظر ایشان در آن مدتی كه در كرمان بودم به تمرینات كشتی ادامه دادم كه بعد از پایان خدمت سربازی به مشهد آمده به باشگاه خیام رفته و زیر نظر استاد محمدیان به تمرینات كشتی ادامه داده و تقریباً روز بروز از آمادگی خوبی برخوردار بودم كه آمادگی و قدرت بدنی پیدا كرده بودم كه میتوانستم در مقابل حریفان خودم ایستادگی كرده و با آنها به مبارزه بپردازم این بود كه در اولین مسابقه ای كه در مشهد بین باشگاههای مشهد و استان انجام می شد در وزن ۷۴ كیلوگرم شركت كردم تا خودم را محك بزنم.

  سال ۱۳۴۲جام رستاخیز روزنامه كیهان

این جام كه با بزرگان كشتی استان و كلیه باشگاههای مشهد برگزار می شد بنده هم در وزن ۷۴ كیلوگرم در این مسابقات وزن كشی كرده و در این مسابقه بنده عضو تیم باشگاه پاس مشهد بودم كه این مسابقات در سالن مهران برگزار می شد و بعد از سه روز جنگ كه در این وزن حریفان بسیار زیاد هم از مشهد و هم از شهرستان های خراسان بودند با تلاش و آمادگی نسبی بنده توانستم به مقام دوم این مسابقات دست پیدا كنم و در سكوی دوم قهرمانی جام روزنامه كیهان قرار بگیرم كه در این وزن نفر اول آقای ابراهیم آزمون از قوچان شركت داشتند همین مسابقه تقریباً سكوی برقی بنده برای كشتی بود كه خود را در این مسابقه به محك زده و تجربیاتی كه بدست آوردم توانستم در تمرینات بعد برای مسابقات بعدی خودم را بیشتر قبول داشته و با تلاش فراوان در تورنمت های بعدی شركت كنم.

   سال ۱۳۴۳

بعد از مسابقات باشگاههای مشهد كه به اتمام رسید تیم كشتی خراسان نفرات اول هر وزن را كه مسابقه چند جانبه در استان مازندران شهر ساری برگزار می شد عازم شدیم كه بنده هم در وزن پنجم یا ششم آن موقع كشتی گرفتم كه در وزن خودم مسابقه سنگینی هم بود كه چند استان صاحب نام كشتی شركت داشتن و چند تیم هم از خود مازندران شركت داشتند بنده توانستم به مقام سومی این مسابقات را به دست آورم و در سكوی سوم این جام معتبر قرار بگیرم و باید بگویم كه تیم خراسان هم با تمام نفرات و كشتی گیران شاخص خودش توانست  با صلابت سربلندی به مقام قهرمانی این جام دست پیدا كند و كاپ بزرگ آن مسابقه را با خودمان به مشهد الرضا شهر ابومسلم خراسانی آوردیم.

  سال ۱۳۴۵

در این سال مسابقات استانی در شهرستان جدید اسفراین استان خراسان مسابقات در تابستان همان سال برگزار شد كه استاندار و فرماندار و فرمانده ژاندارمری و شهردار اسفراین از این مسابقات پر شور از نزدیك نظاره گر بودند و ضمن جوائز قهرمانان را در اوزان مختلف در روی سكوی های افتخار به آنان اهدا كردند در آن یك هفته مسابقاتی كه در این شهر زیبا و ییلاقی استان برگزار می شد مسابقه و خاطره به یاد ماندنی برای مردم شهرستان اسفراین و كلیه ورزشكارانی كه از سراسر استان خراسان بزرگ در این تورنمت شركت كرده بودند به حساب می آمد.

اهداء بج قهرمانی به وسیله قهرمان جهان آقای محمدعلی صنعت كاران به پهلوان غلام عاقلتر پیشكسوت كشتی خراسان و كشور

  سال ۱۳۴۵ مسابقات قهرمانی كشور در شهر تبریز

مسابقات در شهریور ماه ۱۳۴۵در شهر ستارخان و باقرخان در شهر پر افتخار ایران تبریز برگزار شد كه تیم خراسان هم در این مسابقه حضور داشته و بنده هم در خدمت تیم خراسان بودم ولی متأسفانه از مقام پنجمی بیشتر نتوانستم كسب نمایم و تیم خراسان نتوانست مقامی كسب نماید و تیم خراسان هم آن سال در كشتی آزاد نتیجه زیاد جلبی بدست نیاورد ولی در كشتی فرنگی مقام دوم كشور را از آن خود ساختیم و تقریباً دست خالی و بدون مدال و كاپ وارد خراسان نشدیم باید عرض كنم كه آن سال فقط مرحوم محمد علی صحرائی توانست مقام دوم كشور را از آن خود سازد و بقیه اعضاء تیم بر روی سكو قرار نگرفتن و به مقام های چهارم تا ششم اكتفا كردند.

   سال ۱۳۴۶

مسابقات قهرمانی استان در شهرستان پهلوان خیز قوچان برگزار شد كه بنده در این مسابقات جزو تیم مشهد بودم و در وزن ششم كشتی گرفتم و به مقام دوم نایل آمدم و نتوانستم مدال طلا را از آن خود كنم تا عضو تیم خراسان شوم من به پهلوان رضا بهادری كشتی را واگذار كردم ایشان اول و بنده دوم شدم و به همین دلیل در قهرمانی كشور غایب بودم و جزو تیم نبودم.

  سال ۱۳۴۷

مسابقات قهرمانی استانی در شهرستان مشهد در سالن مهران بر گزار شد كه تمامی شهرهای بزرگ و كوچك استان در این مسابقه شركت كرده بودند و بنده هم در وزن ششم جزء تیم مشهد بوده و توانستم به مقام اولی استان دست پیدا كرده و در سكوی قهرمانی قرار بگیرم و گردن آویز طلای مسابقات خراسان را از آن خود كنم.

  سال ۱۳۴۷ ساری

مسابقات قهرمانی كشوری تابستان در شهر زیبای ساری برگزار شد كه تیم خراسان در این دوره از مسابقات در صحنه بوده و بنده هم عضو تیم خراسان بودم و این افتخاری بزرگ برای بنده بود كه در معیت پهلوانان خوب خراسان بوده ولی متأسفانه با گرفتن چهار دوره كشتی های سنگین و نفس گیر متأسفانه بدون باخت نفر چهارم مسابقه قهرمان كشتی كشور شدم و چون جدول كشتی آن موقع به این صورت بود كه برد امتیازی یك امتیاز منفی به كشتی گیر داده می شد مساوی دو امتیاز منفی و باخت با امتیاز سه امتیاز منفی و ضربه فنی چهار امتیاز فنی برای كشتی گیر منظور می شد بنده هم دو مساوی و دو برد در كشتی داشتم كه مجموع امتیاز منفی بنده به شش رسید و بدون باخت از دور مسابقات خارج شده و نتوانستم به مسابقه ادامه دهم و مقامی بهتر از پنجمی نصیب من نشد.

 حریفان كشتی كه با آنها در طول كشتی مبارزه كرده ام

حریفان بنده همگی از پهلوانان و قهرمانان كشتی استان و كشور و جهان بوده و به همه آنها كه با من مبارزه كرده اند افتخار می كنم و دست آنان را یك به یك می فشارم و از اینكه در این سالها با هم بودیم و برد و باختی میان بوده از همگی آنها عذرخواهی كرده و تشكر و قدردانی دارم كه این افتخار را به بنده داده اند و همیشه از تجربیات آنان استفاده كرده و الگوی زندگی خود كرده ام.
اسامی حریفان عبارتند از :
آقایان: محمد خادم- ابراهیم آزمون- جلال نبی نجار- پهلوان یعقوبی- پهلوان محمد فخرائی- فرخنده- حسن صحرائی- عباس صحرائی- رضا بهادری- محمدرضا عربی- اختری شیروان- قربان محمد محجوب-
حریفان خارج از استان عبارتند از :
معزی پور- علی بیات- داریوش ذاكر- سامانی لرستان- نوروزی مازندران و علی حاجیلو می باشند.
باید بگویم كه با تمامی این افراد از دور و نزدیك در تماس هستم و با یكدیگر دیدار داریم و از حال و احوال همدیگر پرس و جو می كنیم در جریان زندگی هم می باشیم بنده از همه آنها تشكر كرده و سلامتی و به روزی را برای آنان از خداوند بزرگ مسئلت دارم.

  باشگاههای مشهد

در دوران تمرینات كشتی كه داشتم و در مسابقات باشگاههای مختلف مشهد كه شركت كردم می توانم نام این باشگاهها را برای تیم آنها در مسابقات باشگاهی شركت كرده و مقامها برای تیم كشتی آن باشگاهها بدست آوردم عبارتند از :
۱- باشگاه پاس ۲- باشگاه راه آهن ۳- باشگاه جانباز ۴- باشگاه تاج ۵- باشگاه شهربانی را می توانم نام ببرم.
تمام تمرینات بنده در باشگاه خیام صورت گرفته و زیر نظر استاد كریم محمدیان و مرحوم محمد فخرائی كه برای بنده زحمات زیادی كشیدند تا من بتوانم به قهرمانی دست پیدا كنم در همین جا از این دوستان كمال تشكر و قدردانی را دارم آقای فخرائی كه به دنیای باقی شتافته اند برای آن مرحوم شادی روح آرزو دارم و برای استاد محمدیان طول عمر با عزت و سلامتی و تندرستی را از خداوند منّان خواهانم.

 ازدواج

در سال ۳-۱۳۴۲ بود كه با دختر مورد علاقه خودم آشنائی كامل نسبت به او و خانواده متدینش داشتم بوسیله پدر و مادرم به خواستاگاری رفته و موافقت خانواده همسرم را كسب كرده و این پیوند زناشوئی با مراسم ساده و با شكوه صورت گرفت و حاصل ازدواجمان دارای سه فرزند پسر و یك دختر می باشد كه در كنار هم خانواده خوشبخت هستیم دخترم درس دانشگاهش به پایان رسیده و دارای مدرك زبان خارجی و مترجمی را اخذ نموده و فعلاً در كشور مالزی مشغول به كار می باشد و دو فرزند پسرم در كار آزاد و ساختن مبلمان را پیشه كرده كه در كارشان الحمدالله موفق می باشند و پسر سوم هم بعد از اتمام درس خود در صنعت و سازمان گوشت مشهد مشغول به كار هستند و همگی از حرفه و شغلشان راضی می باشند و در كنار خانواده و همسر خود زندگی آرام و شادی را سپری می كنیم این آرامش را مدیون تلاش همسر  خوبم می باشم كه آنها را طوری تربیت كرده و وارد جامعه نموده كه همگی با خیال راحت و آسوده به زندگی خودشان ادامه می دهند.

استخدام و كار

قبل از ازدواج بود كه بنده به علت علاقه خاص به حضرت رضا (ع) و خاندان نبوت داشتم و همیشه دوست داشتم كه خانه ای در نزدیك حرم مطهر داشته باشم كه بتوانم هر روز نوبتهای مختلف از روز را در حرم مطهر مقدس آقا سپری نمایم بالاخره از آنجائی كه دلم همیشه در صحن و سرای آقا امام رضا (ع) بود این شانس را آوردم و به استخدامی خادمی آن حضرت و آن آستانه مقدس درآمدم و به آرزوی دیرینه خودم دست یافتم در كنار بارگاه ملكوتی حضرت رضا (ع) به مدت سی سال خدمت صادقانه به آن آقا و زائرینش كردم و همیشه با دیدن آن كبوترهای حرم و زوار محترم كه در حرم و رواقهای مجاور رفت و آمد می كردند لذت می بردم از اینكه به آنها خدمت می كردم كه راحت زیارت كنند و گرفتاری برای آنها در حرم به وجود نیاید خوشحال بودم و روز بروز بر ارادت بنده نسبت به آقا شدید می شد و از خداوند بزرگ تشكر می كنم كه مرا به امر چنین خدمتی راهنمائی كرد انشاء الله كه این خدمت ناچیز بنده قبول حق واقع شود و از خدا می خواهم از  بنده راضی باشد آمین.

  اتفاق ناگوار در خانواده

باید عرض كنم كه تمامی فرزندان خودم را عروس و داماد كرده و به خانه بخت فرستادم ودر كمال آرامش همگی با همسر و فرزندان خودشان زندگی می كردند. كه در سال ۱۳۹۰ اتفاق ناگواری در زندگی ما پیش آمده كه پسر ارشد بنده با داشتن زن و فرزند دختر و پسر به مرگ ناگهانی كه صحیح و سالم بود دار فانی را وداع گفت البته همه این اتفاقات خواست خداوند بزرگ است ولی این اتفاق در زندگی ما تأثیر زیادی گذاشت كه آرامش خانواده ام را به هم زد و از نظر روحی همگی ضعیف شده و آن شادابی و آرامی را از دست دادیم ولی با صبر وحوصله و پناه به خود خدا كم كم در این سالها توانستیم این مصیبت كه بر ما وارد شده بود به آن تسلط پیدا كرده و و دوباره آن آرامش نسبی به خانواده بر گردد.

  شروع و پایان كشتی از تمرین تا قهرمانی

من از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۲ سخت مشغول تمرینات طاقت فرسای كشتی و در كنار آن كار و زندگی برایم هم مشكل بود و هم دوست داشتنی عصرها كه از حرم بعد از شیفت كاری آن فضای ملكوتی و با صفا را ترك و با ساك ورزشی خود به طرف سالن كشتی كه كوچك و تنگ و تاریك بود می رفتم و به قدری در روحیه بنده اثر مثبت داشت و به بنده انرژی می داد كه وقتی به آن سالن نه چندان زیبا و خوب می رسیدم و تمرینات را با دوستان خودم انجام می دادم با آن خستگی ولی از آن محیط تنگ و تاریك دل نمی كندم و دوست داشتم با همگی آن نفراتی كه در سالن تمرین بودند تمرین كنم ولی بیشتر از آن تایمی كه داشتیم حدود ۲ ساعت علی ثابتی معروف به تارزان اجاره این كار را نمی داد و در ساعت مقرر سالن را تعطیل می كرد به هر حال این ورزش مردمی و پهلوانی را خیلی دوست داشتم چون فكر می كردم همه منش و پهلوانی و رادمردی و گذشت و ایثار و كمك به هم نوع و به طور كلی لوطی گری در همین ورزش است كه روز به روز به ورزش باستانی بیشتر دلگرمی پیدا می كردم و دوستان بسیاری از همین ورزش و تمرین برای خودم یافته بودم كه با آنها زندگی می كردم و در كنار آنها بودم و همیشه از تجربیات و نصیحت آنان برخوردار بوده و پند و اندرز آنها را آویزه گوش خود كرده و در زندگی روزمره خود استفاده می كردم باید بگویم كه در این سالیان دراز از تمامی این افراد كه هر كدام به شكلی در زندگی و مرام بنده نقش داشته ام تشكر كنم و هنوز هم كه عمری از بنده گذشته سعی بر این دارم كه روز به روز از افراد جدیدی حرمت ورزش و كشتی و پهلوانی را دارند و هر كدام جوری به این مرز و بوم كمك می كند و برای جوانان وطن گام بر می دارند با آنها دوستی داشته و زندگی كنم.

 صورت و سیرت از یك قهرمان (نوشته یك پیشكسوت كوچك كشتی)

بنده یكی از پیشكسوتان كشتی هستم كه می خواهم راجع به خصوصیات این پهلوان چند سطری بنویسم باید بگویم كه پهلوان عاقلتر چهره بسیار پهلوانی خوش صورت  و شجاع به نظر می رسد و كمی راحت تر بگویم چهره بسیار خشن به چشم هر بیننده می رسد ولی حال اینكه زیر این صورت به اصطلاح خشن پهلوانی قلب بسیار رئوف و مهربان و بسیار حساس و از خود گذشته است كه در تمام زندگی خودش همیشه برای دیگران چه همكار ،چه ورزشكار، چه پیشكسوت – چه جوان یا نوجوان مخصوصاً كشتی گیران تازه به دوران رسیده همیشه یك خادم و فداكار بوده و هیچ وقت نشده كه به این همه انسان جواب رد بدهد یا كاری كه از دست او بر می آید از دیگران دریغ كند هر چه نسبت به این مرد بزرگ و پهلوان نیك و درستكار و قهرمان بگویم كم گفته ام باید عرض كنم كه ایشان در ده ، دوازده سال پیش با چند تن از پیشكسوتان كشتی و خاك خورده انجمن به وجود آوردند كه در این سالها كه این انجمن تشكیل شده و به راه خود ادامه می دهد در انسجام هر چه بیشتر اعضاء این انجمن ایشان با تمام توان چه مالاً و چه قدماً به نحو احسن این انجمن را گردانده حتی تا یكی دو سال پیش تمام كارهای انجمن در منزل ایشان كه به طور رایگان در اختیار اعضاء این موسسه بوده و بدون هیچ گونه چشم داشتی تمام وقت هم خود این پهلوان و هم خانواده ایشان تمام و كمال با این انجمن همكاری بسیار خوب و مناسبی داشته اند باید چنین عرض كنم كه ایشان از بدو شروع كشتی و پهلوانی و الا آن هم كه بازشسته و پیشكسوت می باشد در همه حالات عمر با تلاش خود در ساختن موقعیت مناسب برای كشتی خراسان و جوانان هیچگونه كوتاهی نكرده و با تمام وجود در خدمت ورزش انسان ساز و مرد پرور كشتی بوده و هست انشاء الله كه خداوند متعال همیشه به ایشان قدرت توان زیادی اعطا نماید كه بیشتر و بیشتر از این به جامعه ورزشی و كشتی خدمت نماید و بنده همیشه از خداوند منان برای ایشان و خانواده محترمشان آرزوی سلامتی و سعادت را می نمایم.

 سال ۱۳۵۱

در این سال چون در مسابقات كشوری خوب درخشیده بودم بنده را برای تیم ملی كه عازم مسابقات جامی در آلمان برگزار می شد به تهران به اردو مسابقات آن جام دعوت شدم و چند وقتی كه در اردو به سر می بردم از آمادگی نسبی خوبی برخوردار شده و چند تن از این حریفان كه در تهران در اردو بودند مسابقه داده و بر آنها پیروز شده و در كشتی آخر با آقای حاجیلو كه در یك وزن بودیم به تساوی رسیده و هر دوی ما برای این مسابقات در اردو ماندیم و چند روزی به تمرینات در آنجا مشغول بوده و دوباره با هم یك مسابقه برگزار شد كه هر كدام برنده می شدیم جزو تیم ایران عازم كشور آلمان می شدیم كه این مسابقه برگزار شد و تقریباً بنده به ایشان برتری داشتم ولی از آنجائی كه من بچه شهرستان بودم و ایشان از كشتی گیران تهران بود و مربیان هم از تهران بودند نظر داده و ایشان را به این مسابقه راهی كردند و از بنده حقی از بین رفته و من راهی مشهد شدم و سال ۱۳۵۲ كه نزدیك بود یواش یواش از تمرینات كنار كشیده و به طور رسمی از سال ۱۳۵۲ آخرین شركت در مسابقات مشهد كشتی گرفتم و تمرینات خود را برای قهرمانی به پایان رساندم.

  سال ۱۳۵۲

آخرین سال فعالیت كشتی بنده در حدّ قهرمانی بوده و بعد از این سال بنده از كشتی گیری در قهرمانی را كنار گذاشتند و در كنار كشتی بودم و به صورت داوری- مربیگری و كمك به هیأت های كشتی خراسان با چندین رئیس همكاری نزدیك داشته و هم اكنون هم به مربیگری پیشكسوتان مشهد و خراسان مشغول هستم و كارهای جنبی انجمن پیشكسوتان كشتی خراسان را دارم و با تمام توان برای رفاه حال پهلوانان و كهنه سواران و قهرمانان این انجمن كمك كرده و در اختیار آنان هستم و این كارها را برای خودم وظیفه می دانم و سعی بر این دارم كه با تمام تلاش و كوشش برای این افراد دل سوخته و خاك خورده كشتی خدمت نمایم و دست همگی آنان را می بوسم و از همه این پهلوانان كمال تشكر و قدردانی را دارم كه به بنده این فرصت خدمت داده اند خدایشان از این جماعت ورزشكار راضی باشد والسلام.

  سال ۱۳۵۳

در سل ۱۳۵۳ در كلاس داوری كشتی شركت كردم چون دیگر به كشتی قهرمانی فكر نمی كردم با اینكه در تمام زندگی هیچگاه از فكر كشتی و كشتی گیری دور نبودم ولی به خاطر كمك به جوانان و دور نبودن از این محیط مرد پرور خواستم در امر قضاوت هم سهمی داشته باشم كه در كلاس استاژ داوری درجه سه كشور و بعدها هم تا درجه ممتاز ملی پیش رفته و در بیشتر مسابقات مشهد و استان شركت داشتم ولی این داوری مرا از نظر روحی روانی آرام نمی كرد دوست داشتم كه هر روز مستقیماً در كنار كشتی باشم تمام تجربیاتی كه در سالهای گذشته با زحمات فراوان از اساتید و مربیان و كهنه سواران خود آموخته ام و دلم مالامال از فنون و مقدمات كشتی بود برای نوجوانان و جوانان تجربه كنم به آنها آموزش دهم و هیچگاه حاضر نبودم كه از كنار تشك و كشتی دور باشم به هر حال از داوری كنار كشیده به مربیگری كشتی روی آوردم و با جوانان و پیشكسوتان درگیر كشتی شده دوباره پای بنده بر روی تشك كشتی باز شد و هر روز در سالنهای كشتی به تربیت نوجوانان و جوانان و به پیشنهاد بنده به پیشكسوتان كه مدتی بوده كشتی را كنار گذاشته و حال و روز خوبی نداشتن تا در این تمرینات شركت كنند كم كم عده پیشكسوتان كشتی زیاد شد و طرفدار بدنسازی و بازسازی بدن خودشان شدند اجباراً بنده از مربیگری كشتی نوجوانان و جوانان به مربیگری كشتی پیشكسوتان سوق داده و تا به امروز به این  امر مهم مشغول هستم و در كنار عزیزان و سینه سوخته های ورزش كشتی و پهلوانان می باشم و همین امر هم باعث شد كه بعداً انجمن پیشكسوتان كشتی خراسان راه اندازی شود كه در قسمتهای دیگر راجع به انجمن خواهم نوشت.

  سال ۱۳۷۶

در سالهای ۱۳۷۶ بود كه مسابقات در ایران به عنوان پیشكسوتان دایر شد كه تمام كشتی گیران سالهای خیلی قبلاً یعنی كشتی گیرانی كه سن آنها بالاتر از ۳۵ سال تا ۶۵ سال بود برگزار شد و از این نوع مسابقات پهلوانان گذشته به گرمی استقبال شد و بعد هم مسابقه جهانی آن در هر سال در یك كشور برگزار می شد.
بنده در سال ۱۳۷۵ در این مسابقات در استان مقام اول را در وزن ۹۲ كیلوگرم كسب كرده و در قهرمانی كشور آن كه در شهرستان قزوین برگزار می شد شركت كرده و در وزن خودم به مقام سوم رسیده و برسكوی سوم كشور تكیه زده و مدال و حاكم قهرمانی را از آن خود كردم. و در این سالها بود كه دوباره مثل موقع جوانی تمرینات را مرتب نموده و تا خودم را برای مسابقات دوره بعد آماده كنم تمرینات نه به شدت جوانی ولی هر شب تمرینات مرتب و مداوم داشتیم هم بنده و دیگر قهرمانان مشهد.

    سال ۱۳۷۶

در این سال دوباره مسابقات پیشكسوتان در مشهد برگزار شد و بنده در وزن ۹۲ كیلوگرم بار دیگر جزء تیم پیشكسوتان خراسان انتخاب شده و در مسابقات قهرمانی كشور شركت كرده و در این مسابقات كه حریفان از سال پیش زیادتر و قوی تر بودند دوباره بنده به مقام سوم این وزن رسیده و در سكوی سوم جای گرفتم و ضمناً مربیگری تیم پیشكسوتان كشتی خراسان را نیز بر عهده داشتم.

  سال ۱۳۷۷

در این سال دوباره بنده جزو تیم خراسان در مسابقات پیشكسوتان به مقام اول مسابقات كشوری رسیده و عضو تیم كشتی ایران برای مسابقات فرانسه انتخاب شده كه باید به آن كشور عازم می شدیم ولی متأسفانه برای بنده حادثه پیش آمد كه من نتوانستم تیم كشتی ایران را همراهی كنم و از این دوره از مسابقات دور بمانم چون از آمادگی نسبی خوبی هم برخوردار بودم امید قهرمانی را داشتم ولی نشد.

  سال ۱۳۷۸

سال ۱۳۷۸ مسابقات كشتی قهرمانی پیشكسوتان برگزار شد و مسابقات جهانی آن هم قرار بود در كشور رومانی در شهر بخارست انجام می شد بنده با آمادگی نسبی در این مسابقات در وزن ۸۲ كیلوگرم شركت كرده و توانستم بر تمامی رقبای خودم پیروز شده و مقام قهرمانی كشور را از آن خود سازم و در سكوی یك كشور قرار گیرم و به عضویت تیم ملی كشتی پیشكسوتان كشور درآیم و به مسابقات جهانی به كشور رومانی اعزام شدیم كه بعد از چند روز مبارزه بنده توانستم در وزن ۸۲ كیلوگرم به مقام سوم جهان دست پیدا كنم و بر سكوی سوم جهان قرار بگیرم و از این مسابقه با دست پر برگردم در آن سالهای گذشته در چند نوبت به قهرمانی رسیده بودم ولی موفق به شركت برون مرزی نشده این بار تلافی سالها گذشته شد.

  سال ۱۳۷۹

در سال ۱۳۷۹ مجدداٌ مسابقات قهرمانی كشور برگزار شد و بنده در وزن ۸۵ كیلوگرم این مسابقات كشوری شركت كرده و بر تمامی حریفان خودم پیروز شده و در سكوی اول قرار گرفته و عضو تیم ملی پیشكسوتان كشورم شدم كه قرار بود مسابقات جهانی آن در كشور آلمان اتفاق بیفتد كه بعداً از طرف فدراسیون كشتی جمهوری اسلامی ایران اعلام شد هر كه مقام اول كشور را كسب كرده می تواند در این مسابقات جهانی كشتی پیشكسوتان كه در كشور آلمان می باشد شركت نماید ولی مخارج رفت و برگشت به این مسابقات را باید خود آن كشتی گیر متقبل شود و به همین دلیل عده ای از قهرمانان تیم ملی در این مسابقات نتوانستند شركت كنند كه بنده هم یكی از آنها بودم چون به علت هزینه زیادی كه برای شركت هر نفر داشت از این دوره مسابقات جهانی پیشكسوتان دور ماندم.
باید عرض كنم كه این دوره هم آخرین سالی بود كه بنده از شرایط سنی می توانستم در آن مسابقات شركت كنم و در سال آینده سن كشتی پیشكسوتان به بنده اجازه شركت در این مسابقه را نمی داد چون سن بنده به بالای سن تعیین شده می رسید به همین دلیل این آخرین سال شركت بنده در مسابقات كشتی پیشكسوتان به شمار می رفت.

   سال ۱۳۸۰

در سال ۱۳۸۰ بنده فقط مربیگری تیم كشتی پیشكسوتان خراسان را بر عهده داشتم و آنها را در مسابقات سال ۱۳۸۰ راهنمائی می كردم و بعد از اتمام مسابقات كشتی قهرمانی پیشكسوتان كشور بنده به عنوان بهترین مربی كشتی كشور انتخاب شده و در معیت تیم عازم مسابقات كشتی جهانی پیشكسوتان كه در كشور مجارستان بود همراه كاروان ایران بوده تیم كشتی پیشكسوتان ایران را راهنمایی می كردم. و باید یادآور شوم همچنان اینجانب به عنوان مربی پیشكسوتان كشتی مشهد و خراسان رضوی در كنار این عزیزان مشغول به فعالیت هستم و هدفم از بدست آوردن عزت و حرمت برای كشتی خراسان غافل نیستم و با تمام توان و تلاش دنبال این هدف گرانبهای پهلوانی و قهرمانی و لوطی گری هستم.

  تشكیل انجمن پیشكسوتان كشتی خراسان

در سالهای ۸۲-۸۱ بود كه با چند تن از پیشكسوتان و با یاری رئیس هیأت كشتی وقت آقای سرهنگ عظیمی به این نتیجه رسیدیم كه انجمن كشتی تشكیل شود كه همیشه تمامی كشتی گیران پیشكسوت در كنار هم بوده و از حال و هوای یكدیگر با خبر بوده و اگر گرفتار و ناراحتی برای این جماعت اتفاق افتاد بوسیله همان پیشكسوتان  آن را برطرف كرد و هم كمكی باشد به كشتی خراسان و برنامه ریزی و هدفمند كردن كشتی خراسان كه تقریباً از آن پویائی و پهلوانی خودش دارد دور می شود به وسیله این اهالی كشتی بتوانیم به این گرفتاریها سرو سامان بدهیم كه بوسیله چند تا از دوستان پیشكسوت و دل سوخته كشتی منجمله آقایان محمدیان- احدیان- آزمون- سرهنگ عظیمی- بنده و عده دیگری توانستیم این انجمن را راه اندازی كرده و تمامی پیشكسوتان وگوش شكستگان در كنار هم و با هم باشیم.

  علت كناره گیری از كشتی

باید عرض كنم چون بنده از سربازی به كشتی روی آوردم و بعد در همان اوایل كشتی نیز به جرگه متأهلی درآمدم و ضمناً كار سنگینی هم داشتم هم در استان مقدس رضوی و هم كار زیاد و تمرینات كشتی و شروع زندگی مشترك این بود كه زودتر از موعد بنده به انتهای كشتی رساند و با این ورزش دوست داشتنی و مردمی كناره گیری كردم و بیشتر به زندگی كه دارای فرزند هم شده بودم باید زیاد زحمت كشیده تا زندگی خوبی برای آنها مهیا می كردم یك دلیل كناره گیری بنده همین مسئله بود.

   تشكر و قدردانی از همسر

در تمام سالها كه در تمرینات و مسابقات كشتی خراسان و كشور شركت داشتم تنها كسی كه حامی و مشوق مستقیم بنده بود و به من دلگرمی می داد و كمك های شایان توجه ای به بنده می كرد و تمام رفاه و آرامش را برای من و خانواده مهیا می ساخت كه من بدون دقدقه و استرس و با توان و روحیه مضاعف به تمرینات و مسابقات خودم ادامه دهم كسی نبود جز همسر مهربانم كه در تمام سختیهای زندگی مانند كوهی استوار در كنار من بود و این تلاشها و محبت های او بود كه من توانستم در مسابقات كشتی در میدان های سخت نبردهای زیاد داشته باشم و دست به قهرمانی و پهلوانی و مدال پیدا كنم من دست ایشان را با تمام فروتنی و افتادگی می بوسم و تشكر و قدردانی می كنم و تا عمر دارم در كنارش خواهم ماند تا بلكه بتوانم آن محبت های فراوانی كه نسبت به من و فرزندانم داشته گوشه كوچكی از آن همه ایثار و فداكاری ایشان را جبران نمایم و برای همسر خوبم آرزوی سلامت بهروزی و طول عمر با عزت را از خداوند متعال خواهانم.
ارادتمند شما غلام

  معنای عشق واقعی

یك روز آموزگار از دانش آموزان كه در كلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تكراری برای ابراز عشق بیان كنید برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا كنند برخی دادن گل و هدیه و حرفهای دلنشین را راه بیان عشق عنوان كردند. شماری دیگر هم گفتند با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین پسری برخاست و پیش از این كه شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند داستان كوتاهی تعریف كرد.
یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند، یك قلاده ببر وحشی بزرگ جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ از صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر جرأت كوچكترین حركتی نداشتند ببر آرام به طرف آنان حركت كرد همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار كرد و همسرش را تنها گذاشت بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید ببر رفت و زن زنده ماند.داستان به اینجا رسید كه دانش آموز شروع كرد به محكوم كردن مرد راوی پرسید آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد. بچه ها حدس زدن حتماً از همرش معذرت خواسته كه او را تنها گذاشته است.جواب راوی داد، نه آخرین حرف مرد این بود كه عزیزم تو بهترین مونسم بودی از پسرمان خوب مواظبت كن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود…
قطره های بلورین اشك صورت راوی را خیس كرده بود كه ادامه داد همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به كسی حمله می كند كه حركتی انجام می دهد و یا فرار می كند پدر من در آن لحظه وحشتناك با فدا كردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود پس یاد گرفتید چی كار كنید كه ببر به شما و همسرتون حمله كرد به ایشون بگید عزیزم شما فرار كن من خودم جلوی ببر رو می گیرم.

   خاطره مردی و نامردی و تلخ

مسابقه انتخابی مشهد برای مسابقات استانی كه در كاشمر برگزار می شد من در وزن ۷۴ كیلوگرم این مسابقات كه در زمین سرباز باشگاه خیام برگزار می شد بعد از دو سه روز كشتی بنده و آقای محمد خادم با یكدیگر به فینال این مسابقه رسیدیم در فینال كه پدرم و برادرهایم برای دیدن این مبارزه به محل مسابقه آمده بودند من هم آماده این مبارزه بودم كه آقای خادم نزد من آمد و مرا به قرآنی كه در دست او بود قسم داد كه شما در این مبارزه با من شركت نكنید بگذار من به مقام قهرمانی برسم ولی من هم قول می دهم در مسابقات استانی كاشمر در فرنگی شركت كنم شما هم كشتی آزاد بگیری بالاخره از آنجائی كه دیدم یك قهرمان و یك ورزشكار این پیشنهاد را می كند با وجود بودن پدر و برادرانم برای تماشا من از حق خود گذشتم و میدان را برای آقای خادم خالی نمودم كه در میان این قسم دادن و پیشنهاد كردن او علی تارزان و آقای محمدیان و آقای توكل كه مربی تیم بود باخبر شده خواستن جلو این كار را بگیرند بنده پا فشاری كردم كه كاری نداشته باشند بنده خودم به عنوان یك فرد كشتی گیر به او احترام می گذارم و از این مبارزه دست می كشم همین طور هم شد بنده بر روی تشك كشتی جهت مسابقه حاضر نشدم آقای خادم به عنوان نفر برتر و بنده نفر دوم مسابقه شدم وقتی كه تیم عازم مسابقه شد و در كاشمر حاضر شدیم بنده در صف ۷۴ كیلوها قرار گرفته تا در وزن كشی شركت كنم ولی ناگهان آقای خادم جلو آمده و دست روی سینه من گذاشت و مرا ازصف وزن كشی كنار زد و گفت بنده نفر اول مسابقات انتخابی مشهد بوده و شما حق شركت ندارید من رو كرده به او گفتم كه شما قول دادی كه به این صورت باشد ولی حالا زیر قول خود می زنی پس مردانی و پهلوانی كجاست كه در این هنگام آقای حمید توكل كه مربی تیم ما بود به جلو آمد و در جریان كار او قرار داشت به ایشان گفت كه شما خودتان اینطور خواسته بودید من كاملاً در جریان كار شما هستم كه ایشان در مشهد به خاطر موقعیت شما از این مبارزه كه برایش خیلی هم گران بود دست كشید و شما به او قول این را  دادید ولی حال انكار این موضوع می كنید و باعث شركت نكردن ایشان در این مسابقات می شوید ولی گوش آقای خادم بدهكار این حرفها و قولها نبود و بالاخره كار خودش را كرد و مانع از شركت من در این مسابقات شد از جریان این موضوع حدود چهل سال می گذرد ولی هر وقت به این كشتی و مسابقه فكر می كنم و تصمیم آقای خادم را قبول كنم كه سرم درد می كند و از این همه ناجوانمردی و كار غیر ورزشی و انسانی ناراحت شده و كمی عصبی می شوم به هر حال این اتفاق تلخی بوده كه به صورت یك خاطره تلخ و زشت در ذهن من حك شده و هیچ موقع تا به امروز این اتفاق رخ داده را از یاد نمی برم و همیشه به صورت یك خاطره تلخ و باور نكردنی برایم به جا مانده است.

  خاطره مثبت و شفا گرفتن پسرم از حضرت رضا (ع)

در سال ۱۳۴۹ بود كه من به همراه چند نفر از كشتی گیران خراسان در اردوی تیم ملی جهت مسابقات كشتی جام آریا مهر بودیم كه یك روز از مشهد به من تلفن زدند كه هر چه زودتر اردو را ترك كنید و به مشهد بیایید چون فرزند شما حال خوشی ندارد امكان از بین رفتن او است من هم سریع بلیط قطار گرفته و اردو را با اجازه ترك كرده و عازم مشهد شدم وقتی كه به منزل رسیدم دیدم كه پسرم سخت بیمار است و همسرم به شدت ناراحت و با من هم تندی كرد كه كجا ماندی می بینی كه پسرمان دارد از دست می رود و حال مناسبی ندراد بنده كه ماشین فولكس قدیمی داشتم خانم و پسرم را سوار كرده به طرف احمدآباد نزد دكتر بادالیان كه اول خیابان پاستور بود رفتیم وقتی كه وارد مطب دكتر شدیم و نوبتمان شد دكتر پسرم را معاینه كرد با یأس و ناامیدی گفت این بچه تا  دو سه ساعت دیگر بیشتر دوام ندارد و از بین خواهد رفت كه ما زن و شوهر هر دو ناراحت شدیم و با عصبانیت از مطب دكتر بادالیان خارج شده و به همسرم گفتم این دكتر بیخودی این مریضی را بزرگ می كند به نزد دكتر دیگری برویم كه در همین احمدآباد دكتر متخصص دیگر برای اطفال بود بنام دكتر زابلی نژاد نزد او آمده و نوبت گرفته و داخل مطب ایشان شدیم دكتر زابلی نژاد هم بعد از معاینه و دادن مقداری دارو گفت بچه در حال فوت است از دست بنده كاری ساخته نیست در اینجا بود كه همسرم گریه كنان و با ناراحتی مطب را ترك كرده و من گفتم یه دكتر دیگر هم باید برویم به طرف حرم حضرت رضا (ع) عازم شدیم و در كنار حرم مطهر بست بالا پارك كردم و به خانمم گفتم شما داخل اتومبیل باشید تا من از امام هشتم شفای ایشان را بگیرم و بیایم در همین موقع بود كه همسرم گفت غلام بچه دیگر نفس نمی كشد ولی من سراسیمه به صحن بارگاه حضرت رضا رفتم و پشت پنجره فولاد قرار گرفتم و با تمام قدرت دستها را به پنجره حمایل كرده و چنان با ناله و زاری این پنجره را تكان می دادم و با امام خود راز و نیاز می كردم و او را قسم می دادم كه شفای فرزند مرا بدهد به او می گفتم ای امام رئوف خودت میدانی كه بنده خادم در خانه شما هستم هر روز از صبح تا شب در خدمت شما و زائر شما هستم و هیچگاه كوتاهی در حق زائر نكردم و همیشه با احترام به آنها رفتار كرده و در خدمت آنان بوده ام یا امام هشتم از شما مدد وكمك می خواهم تا فرزند مرا هر طور كه شده شفا بدهید در همین موقع یكی از همكاران بنده نزدیك من آمد دید كه من منقلب و پریشان هستم از من پرسید چرا ناله و زاری می كنی چه خبر شده شما كه در اردو بودید بنده با همان چشمان اشكبار و ناراحت گفتم فلانی بچه ام داره از دست میره و رو به فوت است آمده ام تا شفای او را از آقا اما رئوف بگیرم من اینجا بست می نشینم تا حضرت به بنده جواب بدهد در همان موقع بود كه دیدم خانمم با پسرم وارد صحن آقا شده و حضرت امام هشتم به او شفا داده سپس دیدم كه پسرم مثل یك فرشته در دستهای مادرش بالا و پائین می شد خدا را شكر كردم و از حضرت امام خوبان تشكر كرده و فرزندمان را صحیح وسالم به منزل آوردیم به محض  رسیدن به منزل دیدم پسرم به صورت چهار دست و پا از این طرف به آن طرف خانه حركت می كند بچه ای كه آخرین نفسهایش را می كشید مثل غزال گریز پا در خانه بازی می كرد این هم یك خاطره از هدیه و شفائی بود كه امام رضا (ع) به این خادم كوچك خودش اهدا كرد.

عیادت از پهلوان احمد وفادار توسط آقای محم علی رستمی و پهلوان عاقل تر كه در بستر بیماری در منزل بوده اند بوده اند

عیادت از پهلوان عباس گلمكانی توسط آقای حاج ابراهیم آزمون و پهلوان عاقلتر در منزل آن مرحوم
پهلوان عاقلتر در حال گارد كامل كشتی آزاد می باشد.
در اصطلاح كشتی ایشان گارد چپ را به نمایش گذاشته اند.
تیمی كه عازم مسابقات قهرمانی جهان در هواپیما هستند
عاقلتر همراه دو پیشكسوت دیگر به نام های سمت راست آقای علیرضا زیبا و سمت چپ آقای كریم زرینی می باشد.
آقای علی باغمان باشی پیشكسوت دو میدانی قهرمان دوهای ماراتون جهان
می باشد در عكس دیده می شوند.
پهلوان ابولقاسم سخدری و پهلوان عباس گلمكانی و جناب سرهنگ عظیمی در كنار سفره شام در منزل پهلوان عاقلتر

گرفتن لوح سپاس غلامعلی عاقلتر از دبیر كمیته ملی المپیك ایران  آقای بهرام افشار زاده و شهردار مشهد آقای پژمان
غلامعلی عاقلتر در موقع جوانی كه بعد از تمرین با یكی از كشتی گیران جوان بنام آقای احمد خدادادی در حال استراحت در كنار تشك می باشند.

یك نصیحت برای جوانان و ورزشكاران

الف- سه چیز را با احتیاط بردار : قدم، قلم، قسم
ب- سه چیز را پاك نگهدار : جسم، لباس، خیال
ج- از سه چیز كار بگیر : عقل، همت، صبر
د- از سه چیز خود را نگهدار : افسوس، فریاد، نفرین كردن
س- سه چیز را آلوده نكن : قلب، زبان، چشم
ن- اما سه چیز را هرگز فراموش نكن : خدا، مرگ، دوست خوب.

خدایا آنكه سرمایه امیدش توئی یاریش فرما
بیا تـا قدر یكـدیـگـر بدانـیــم            كـه نـاگـه ز یـكـدیـگـر نـمانـیـم
بیا تا مهربـانی پـیـشه سازیــم            به مشتی زرق برق خود را بنازیـم
چه آمد بر سر اقوام و خویـشان            كه گردید جمعشان اینطور پریشان
چـرا فامـیــلها از هـم جدائـیـد            چرا دوستـان رفیـقـان بی وفایـند
چرا خواهر ز خواهر مـی گریـزد            بــرادر بــا بــرادر مـی سـتـیـزد
چرا دختر ز مـادر نـنــگ دارد            پـدر بـا بـچـه هایش جنـگ دارد
چرا مـهر و مـحبت كیمـیا شـد            همه دوستـی، رفـاقت ها ریـا شد
نه بیـنیم خنده ای برروی لبـها            نه روز آرامـشی داریم نـه شـبـها
نه كس را لحظه ای آسوده بینی            به صد كـار جمله را آلـوده بـینـی
نه پولدار از پولش لذتـی اسـت            نه نادار را به جایی عـزتـی اسـت
نه آسایـش نه آرامش نـه راحـت            همـه مشتـاق یـك آن اسـتراحت
نبینی یك نفر را كه كِسل نیست             پر است دلها و جای درد دل نیست
هـمه درگیـر نـوعی اضـطـرابنـد            چو نفرین گـشته دائـم در عـذابند
به خود آئید عـزیزان راه كـج شـد            از ایـن رو زنـدگانـی ها فـلج شـد
چو مردم را عـوض شد زنـدگانـی            شده این زندگــانی زنــده مـانـی
همه چیز است و روز خوش نبینیم            مدام سر در گریبان می نشینیــم
به ظاهر خانه هامان كاخ شاه است            درونش یك جهان انـدوه آه اسـت
در و دیوارها كاشـی و سنگ اسـت            ولی هر خانه یك میدان جنگ است
تـمام خیـر و بـركــت ها برافتــاد         طبیعـت بـا شـما مـردم در افـتـاد
چرا اینگونه شد از من كنید گوش             شده مـهر و مـحـبت ها فـرامـوش
دگر از بذل و بخشش ها اثر نیست            و انصاف و مروّت ها خـبر نیسـت
شـده نـایـاب صـفـا و مـهـربانـی            تعـارف ها هـمـه سـرد و زبـانـی
عموجان، خاله جان دیگر نگوئیم            بــرای مــرگ هـم در آرزوئـیـم
یكی حج می رود سالی دو سه بار            كـنـارش خـواهرش نادار و نـاچار
یـكـی با سـود پولهـای نـزولـی             رود مــكـه بـه امـیــد قـبـولــی
یــكـی كـربـلا و شـام گـویـد            بـرای فخـر بــر اقــوام گــویـــد
یكی تازد به ماشین و به باغـش            یـكـی بـاد تكـبــر در دمــاغـش
یكی انگار از بیـنـی فـیـل اسـت            ز بس خودخواه و مغرور و بخیل است
یكی وقتی به ماشینش سوار است            فقط مثل بـتـی از زهــرمـار اسـت
چنان در غبغبش باد غرور اسـت            كه گوئی از نـژاد سلـم و تـور اسـت
تـمـام كـارهـا گشـتـه ریــائـی            نجابت شد عـوض بـا بی حـیـایـی
بـزرگتـرهـا نـدارنـد احتـرامـی            به مـحتاجـان نـداریـم اهتـمامـی
همه چسبیده كار و جیب خودرا            به فكرند تـا ببـندنـد بـار خـود را
كـسی بـا كـسی كــاری نباشـد            اگــر بـاری بــود یـاری نـبـاشـد
فقط دنبال نـفع كــار خـویشنـد            به فـكـر گـرمـی بـازار خویشـنـد
نه در فكر حـلال و نـه حـرامنـد            همه دارنـد ولـی نعـمت زوالـنـد
برای پـول در آرنــد چـشم هم را            به هـر گنـدی نمایند پر شـكـم را
ز بس حرص و طمع در سینه دارند        مدام با هم چو دشمن كیـنه دارند
شـرف را مثـل كالا می فـروشنـد            بــرادرهـا بـــرادر را بــدوشـنــد
هنوز بابا نمـرده سـر دمـاغ اسـت            ســر میـراث دعـوا داغ داغ اســت
همه در عالـمی دیــگـر بـگــردن            عبوس و مسخ و بی احساس و سردند
چنین مردم دگر خـیـزی نبینند            اگر قارون شوند بـاز هـم هـمیننـد
خلاصه دوستان دانید چه كاریم            همگـی بر خـر شیـطان سـواریـم
بیا تـا راه دیـگـر پـیش گیـریـم            سراغ از اصل و ذات خویش گیریم
بیـا تـا قـدر یـكدیـگر بـدانیـم            غـرور كینـه را از خــود بـرانـیـم
بیا تا دسـت یـكدیگر بگیـریـم            ضـمانـت نـیـست تـا فـردا نمیرم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پانزده − ده =